پس از برنامه ثريا با موضوع بررسي مسائل پيرامون نخبگان در مجله پنجره مطرح شد
طلبکار يا بدهکار؛ نخبه ايراني کدام است؟
نخبگان نيازمند توجه اند نه بنياد / محمدحسين جعفريان
چند روز قبل شبکه يک سيما برنامهاي پخش کرد درباره نخبگان و بنياد ملي آن. ماجراي نخبه و نخبگي هم در اين سرزمين نظير بسياري امور ديگر به نظرم به نقض غرض دچار شده است. بنيادي تأسيس شده است و ضوابطي را معلوم کردهاند که هر کس شرايطش منطبق با آن ضوابط بود، بهعنوان نخبه امکاناتي به وي تعلق ميگيرد. اولين گير کار در همين مقدمه است. بهطور مثال طبق اين ضوابط دارندگان رتبههاي زير يکصد و پنجاه کنکور در شمار نخبگان تقسيمبندي ميشوند يا بهقول و تعبير تازه خودشان «استعدادهاي برتر»! اما کيست که نداند بيشتر اين نخبگان! رتبههاي خود را مديون کلاسهاي تخصصي کنکور و پولهايي که در اين عرصه خرج ميکنند هستند. جدا از آن، سروته چند ده جلد کتابي که به دانشآموزان ما در سالهاي تحصيل ميآموزند، مگر حاوي چه مقدار دانش و دانستني است که بر فرض کسي هم تمام آنها را فوت آب باشد، جامعه بايد وي را نخبه شناخته و امکاناتي به وي بدهد؛ از جمله معافيت از سربازي و مستمري و وام هشتاد ميليوني مسکن و...
مشکل ديگر تلقي اين دوستان از نوع نخبگان است. براي مثال در همين برنامه، تلقي مجري و ميهمان و کارشناس و... همه و همه از نخبه، متخصصان حوزههاي مهندسي بود. شايد استدلالشان اين باشد که در حال حاضر نياز مملکت به اين عرصه بيشتر است که البته آن هم جاي ايراد دارد. اما از تمام اين ايرادات که بگذريم، هيچکس نگفت پس از آن که اين نخبگان شناسايي شده و انواع کمکهاي بلاعوض به آنها شد، چه سرنوشتي مييابند؟ مسئولان ما، بخش خصوصي ما و حوزههاي مختلف کار و مديريتي آيا براي نظراتشان تره خرد خواهند کرد؟ آيا حاضرند آنها را به کار يا حتي به مشورت بگيرند؟ فرض ميکنيم که توانستند اکتشافات و اختراعات مهمي نيز داشته باشند. چه طور اين ابداعات را به منصه ظهور برسانند؟ آيا بهتر نيست با وجود امکانات محدود، در اين عرصه به کمک آنها برويم تا شاهد يک خروجي معلوم و مؤثر به جاي مشتي برنامه و هزينه بيفايده باشيم؟
مثال کوتاهي بزنم تا منظورم را دريابيد. دوست اعجوبهاي دارم که کارمند صنايع گاز دولتي است.
او گريسي ساخته است که نمونه داخلي ندارد. سالهاست صنايع مختلف کشور نياز خود را به اين محصول از طريق سه کشور اروپايي که اانحصار آن را دارند، تهيه ميکنند؛ آن هم به قيمت کيلويي حدود 200 دلار. اين دوست ما از ضايعات پلاستيک همين محصول را با يک دهم قيمت و البته با کيفيت بهتر ساخته است. آزمايشگاههاي مختلف دولتي و خصوصي نيز کيفيت آن را تأييد کردهاند.
نزديک ده سال است که به اينجا و آنجا نامه مينويسد و التماس ميکند که محصول او را بخرند. عاقبت تلويحاً به او حالي کردهاند که دلالان، واسطهها و وارد کنندگان اين محصول نظر به سودي که از واردات آن ميبرند مانع ميشوند. حتي مشکلاتي براي اين بيچاره خلق کردهاند! جالب آن که طرفهاي اروپايي خبر را شنيدهاند و برايش دعوتنامه و حتي بورس و اقامت فرستادهاند. آنها حيرت کردهاند که چگونه او از ضايعات پلاستيک که براي محيطزيست مضر است و بايد هزينه کلاني صرف انهدام يا بازيافتشان کرد، اين محصول را ساخته است! خوب است بدانيد خود بنده از دو سه سال پيش چند بار در مطبوعات درباره اين کشف مهم او نوشتهام و تقاضاي فريادرسي کردهام. هربار نظر عدهاي جلب شده است؛ رفتهاند و ديدهاند همه چيز دقيق و تمام ادعاه احقيقت است. اما پاي فروش آن به مصرفکنندگان دولتي و خصوصي که به ميان آمده، هيچ کمکي نکردهاند! وام مناسب و امکاناتي براي توليد انبوه نيز به اين بندهخدا ندادهاند. قضاوت کنيد اين نخبه ايراني با آنهمه وسوسه از سوي غرب و دعوت به کار و اين بيمهري در داخل، چه بايد بکند؟ تنها هوار هوار کردن نخبگان در اين جشنواره و آن جشنواره، گرهي از کار امثال او باز ميکند؟!
حکايت ديگر طلبکاري برخي از اين عزيزان پس از اطلاق عنوان نخبه به آنهاست. کاش مصاحبه يکي از آنها را با خبرنگار سيما ميديديد. دختر خانمي که نميدانم رتبه چند کنکور بود، وقتي خبرنگار به او گفت: آيا شما هم استعداد برتريد؟ با ترشرويي گفت: من نخبهام! و... ديگر اينکه معلوم نيست حکايت نخبگان علوم انساني و هنر و پژوهشگران در اين بين چه ميشود؟
حکايت آنها که به سيستم دانشگاهي وارد نشده و خود به عاليترين مدارج دست يافتهاند. نميفهمم چه طور «سيد عبدالرضا موسوي» شاعر، محقق و متفکر جوان و نامدار اين مملکت يا «اميد مهدينژاد» شاعر و طنزپرداز توانمند معاصر و... نخبه نيستند و براي وامي اندک بايد کفش ايمني بهپا کرده و از اين بانک به آن بانک بدوند؛ آن وقت آن دختر خانم هفده- هجده ساله به استناد کارنامه کنکورش ميشود نخبه! سازوکار اين نخبهشناسي ايراد ماهوي و ريشهاي دارد.
اين شکل هزينه کردن و برنامهريزي غلط هيچ خروجي بهدرد بخوري ندارد. اتّفاقاً در همان برنامه يکي از مسئولان اصلي بنياد صادقانه اعتراف کرد که به معناي حقيقي، ما کمتر از چهل- پنجاه نفر از انبوه اعضاي فعلي اين بنياد را ميتوانيم نخبه بناميم. چرا در رفتار و سياستگذاري خود تجديدنظر نميکنيم؟